دین من عشق است و عشق آیین من

عشق باشد عادتِ دیرین من

از ازل من عاشق و شوریده ام

زآنکه زیبایی او را دیده ام

من ز عشقِ ذاتِ او پیدا شدم

هم به عشقِ قامتش شیدا شدم

 باز دلم شور تو را می زند...

این چه نوایی است، چرا می زند؟

تار شدم در غم تو، گوش کن!

باز مرا باد صدا می زند

در امتداد نگاهت چه لحظه های غریبی است

در انحنای صدایت چه نشئه های عجیبی است

به دودخانه ی چشمت گذشت هستی انسان

خمارخانه ی روحت چه دام مرغ فریبی است

 بهتر از پیر مغان و خاندان پاک او

من در این عالم نمی دانم، تو می دانی، بگو!

از کَرَم دریایِ جود و در محبّت، آفتاب

در وفاداری و رحمت، مظهرِ الطافِ هو

 دور برو! دور برو! دورتر!

تا که بخوانم ز تو پر شورتر

دیر بیا! دیر بیا! دیرتر!

تا دل تارم بزند شورتر