جلال ­الدّین محمّد بن محمّد بن حسین خطیبی بلخی،[1] عارف پرآوازۀ قرن هفتم است که در ششم ربیع­ الاول سال 604 هـ. ق در بلخ به دنیا آمد.[2] از القاب معروف او «خداوندگار» و «مولانا» است که به گفتۀ افلاکی، لقب «خداوندگار» را پدرش به او داده است.[3] لقب «مولوی» که از «دیر زمان میان صوفیّه و دیگران به این استادِ حقیقت ­بین اختصاص دارد»،[4] ظاهراً از قرن نهم تداول یافته است و نخستین بار در شعر قاسم انوار (متوفی به 838) دیده شده است.[5]

برخی معتقدند که مولوی پنج ساله بوده که به همراه خانواده­ اش از بلخ مهاجرت کرده است.[6] بعضی دیگر، سن او را در آن هنگام، چهارده سال ذکر کرده­ اند.[7] وقتی خانوادة مولوی به نیشابور رسیدند، با شیخ فریدالدین عطّار نیشابوری دیدار کردند و عطّار کتاب «اسرارنامه» خود را به مولوی هدیه داد و به پدرش گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند».[8] برخی از محقّقان با توجه به ملاقات ذکر شده و توجّهی که مولانا بعدها به اسرارنامه داشته، روایت دوم یعنی چهارده سالگی او را هنگام مهاجرت از بلخ صحیح­تر دانسته­ اند.[9]

سلطان­ العلماء در مسیر مهاجرت خود، به شهر لارنده رسید و مدّت هفت سال، در این شهر اقامت گزید. در همین شهر بود که مولوی با گوهر خاتون، دختر خواجه شرف­ الدین لالای سمرقندی ازدواج کرد[10] و در همین شهر نیز مادر مولوی، مؤمنه خاتون، وفات یافت که برخی تاریخ وقوع آن را سال 626 هـ. ق دانسته ­اند.[11]

خانواده مولوی در سال 626 یا 627 هـ .ق،  از لارنده به قونیه نقل مکان کردند. سلطان­ العلما (پدر مولوی)، دو سال پس از ورود به قونیه درگذشت[12] و مولوی که در آن هنگام، 24 سال داشت به درخواست مریدان، جانشین پدر گردید و به وعظ و تذکیر پرداخت.[13] یک­ سال پس از وفات بهاءولد، سیّدبرهان­ الدّین محقّق ترمذی که از مریدان وی بود به قونیه آمد و مولوی مدت 9 سال، تحت تربیت و ارشاد وی قرار گرفت.[14]

نقطۀ عطف زندگی مولوی که وی را بکلّی دگرگون ساخت و از واعظی مفتی به عارفی پرآوازه بدل نمود، ملاقات وی با شمس ­الدین محمّد تبریزی بود، که در روز شنبه بیست و ششم جمادی­ الآخر سال 642 هـ . ق اتفاق افتاد.[15] مولوی پس از دیدار با شمس «به ترک مسندِ تدریس و کرسی وعظ گفت و در خدمت استاد عشق، زانو زد».[16] طریقه و روش مولوی پس از دیدار با شمس چنان تغییر کرد که «به جای اقامۀ نماز و مجلس وعظ، به سماع ­نشست و چرخیدن و رقص بنیاد کرد و به جای قیل و قال مدرسه و جدال اهل بحث، گوش به نغمۀ جانسوز نی و ترانۀ دلنواز رباب نهاد».[17]

خویشان و مریدان مولوی که از تغییر رویّة او بر اثر ارادت به شمس تبریزی بسیار ناخرسند بودند، به انحای مختلف، در آزار شمس  می­ کوشیدند و با وجود یک بار غیبت شمس در 21 شوال 643[18] و برگرداندن او به قونیه با خواهش بسیار مولوی، به آزار خود ادامه می­ دادند تا اینکه شمس تصمیم به ترک همیشگی قونیه گرفت و در سال 645 هـ .ق چنان ناپدید شد که سرنوشت او برای همیشه در هاله­ ای از ابهام باقی ماند.[19] برخی گفتند که شهر را ترک کرده است و بعضی دیگر معتقد بودند که به دست علاءالدّین (پسر مولوی) و برخی مریدان حسود، به قتل رسیده است.[20]

آثاری که از مولوی به جا مانده، شامل مثنوی معنوی، دیوان کبیر، فیه ما فیه و مکاتیب است. مولوی در روز یکشنبه پنجم جمادی ­الآخر سال 672 هـ. ق در قونیه رخت از جهان فرو بست[21] و در همان شهر به خاک سپرده شد.

(برگرفته شده از کتاب: شمس عارفان، نوشته سرکار خانم دکتر فاطمه محمدی  عسکرآبادی)

[1] . دولتشاه سمرقندی، تذکرة شعرا، ص 192.

[2] . شمس ­الدّین احمد افلاکی، مناقب­ العارفین، ج1، ص 73.

[3] . همانجا.

[4] . بدیع­ الزمان فروزانفر، مولانا جلال ­الدین محمّد مولوی، ص 26.

[5] . فرانکلین دین لوئیس، مولانا، دیروز تا امروز شرق تا غرب، ص 16.

[6] . شمس­ الدّین احمد افلاکی، مناقب العارفین، ج1، ص 16.

[7] . بدیع­ الزمان فروزانفر، مولانا جلال­ الدین محمّد مولوی، ص 44.

[8] . دولتشاه سمرقندی، تذکرة­الشعرا، ص 193.

[9] . بدیع ­الزمان فروزانفر، مولانا جلال­ الدین محمّد بلخی، ص 44.

[10] . شمس ­الدین احمد افلاکی، مناقب ­العارفین، ص 26.

[11] . فرانکلین دین لوئیس، مولانا، دیروز تا امروز، شرق تا غرب، ص 92.

[12] . عبدالرفیع حقیقت، مولانا، از بلخ تا قونیه، ص 37.

[13] . سلطان ولد، ولدنامه، ص163 .

[14] . همان، ص166 .

[15] . شمس­ الدّین احمد افلاکی، مناقب­ العارفین، ج2، ص 618.

[16] . بدیع ­الزمان فروزانفر، مولانا جلال ­الدین محمّد مولوی، ص 105.

[17] . همان، ص 106.

[18] . ناصرالدین صاحب­ الزمانی، خط سوّم، ص 60.

[19] . محمّدعلی موحّد، باغ سبز، ص 84.

[20] . شمس­ الدّین احمد افلاکی، مناقب­ العارفین، ج2، صص 684 -686.

[21] . سلطان ولد، ولدنامه، ص103 و فریدون بن احمد سپهسالار، زندگینامه مولانا جلال­ الدین مولوی ، ص 115.

نوشتن دیدگاه