حسین بن منصور حلّاج در سال 244 هجری در روستای تور در شمال شرقی شهر بیضاء از توابع استان فارس به دنیا آمد. این شهر را به واسطه داشتن خاک سفید، بیضاء می خواندند.[1] لقب حلّاج را برخی به دلیل شغل پدر او ذکر کرده اند.[2]برخی هم آن را به خاطر کرامتی که در دکّان حلّاجی در شهر واسط ظاهر کرد دانسته اند.[3]
در مورد زبان و نسب حلّاج اختلافات فراوانی وجود دارد. برخی او را عرب دانسته و نسب او را به ابوایّوب انصاری می رسانند و برخی مورخّان هم او را یک ایرانی و از سرزمین فارس می دانند. البتّه روایت نخستین از اعتبار تاریخی بی بهره است و هیچ مورّخ عربی در این باره ادعایی را عنوان نکرده است.[4] خانوادۀ حلّاج در زمانی که او کودکی بیش نبود از بیضاء به واسط نقل مکان کردند. بنابراین به احتمال زیاد، حلّاج عربی را بسیار بهتر از فارسی می دانسته، ولی این موضوع دلیل محکمی بر عرب بودن او نیست.
حلّاج در طول زندگیش از محضر چندین تن از بزرگان تصوّف بهره برده است. او در شانزده سالگی به خدمت سهل تستری رسیده و به مدّت دو سال از مریدان او گردید[5]، ولی روش طریقتی سهل، حلّاج را که به دنبال حقیقت هستی بود راضی نمی کرد[6]، بنابراین، او را ترک کرد و به حلقة مریدان عمرو بن عثمان مکّی پیوست. حلّاج پس از مدّتی عمرو بن عثمان را نیز ترک کرد و به خدمت جنید بغدادی رفت. جنید مرشد روحانی حلّاج بود و او را به کناره گیری از جهان و خلوت گزینی برانگیخت.[7] حلّاج در سال 284 با جنید نیز قطع رابطه کرد و به شوشتر رفت. او با عرفای دیگری از جمله ابوالحسین نوری و شبلی نیز آشنا گردید.
حلّاج در طول عمر خویش سفرهای متعدّدی داشت: یکی از مهمترین سفرهای او رفتن به هندوستان و ترکستان، در سال 292 هجری است. برخی محقّقان او را نخستین مُبلّغ مسلمان می دانند که برای هدایت هندوان به آن سرزمین رفت.[8] به اعتقاد ایشان، سفر هند بر تصوّف حلّاج و به طور کلّی عرفان اسلامی پس از حلّاج تأثیر گذاشت و هندویی شدن عرفان اسلامی را به آن مربوط می دانند.[9] هر چند در این باب تردیدهای فراوان وجود دارد.[10]
به هر حال با آنکه حلّاج هدف خود از سفر به هند را دعوت مردم آنجا به خدا ذکر کرده[11]، ولی تأثیرپذیری او از عرفان هند نیز بعید به نظر نمی رسد؛ زیرا فرهنگ ها همواره دارای اثرات متقابل هستند. بنا به گفتۀ محقّقین، حلّاج موفق به ارشاد سه گروه از هندوان، به نام های پنجاراها (حلّاجیان)، گاولیها (گاوچرانان) و سابالیاها (چوپانان) گردید که گروه اوّل در دوره حاضر، رو به نابودی است ولی دو گروه دیگر هنوز نمایندگانی دارند، و دلیل تشرّف آنها به اسلام را به حلّاج نسبت می دهند.[12]
به طور کلّی، حلّاج تصوّف سُکر و شور و عشق را به وجود آورد که آداب و رسوم مشایخ هم عصر او در آن دیده نمی شود و از خرقه و خانقاه هم در آن خبری نیست.[13] از حلّاج آثاری هم باقی مانده که از آن جمله است: کتاب «طاسین الازل» و «بستان المعرفه». کتاب «طاسین الازل» به صورت نمادین و رمزی نوشته شده است. «بستان المعرفه» هم که در آن حلّاج به شرح معرفت پرداخته، محدود به چند صفحه است. بیست و هفت روایت نیز از او باقی مانده که آنها را بر حسب وارادت قلبی بیان می کرده است.[14]
اکثر معاصران حلّاج در قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری با عقاید او مخالف بودند، از جمله قاضی ابوعمرو محمّد بن داوود ظاهری - که فقیه بود - و بیش از همه در محکومیّت حلّاج تأثیر داشت. ابوسهل نوبختی که در آن زمان رهبر شیعیان بود نیز از مخالفان او به شمار می رفت.[15] در دورۀ معاصر هم دکتر علی شریعتی و علّامه جعفری از جمله منتقدان حلّاج به شمار می روند.[16]
گروهی دیگر از عارفان با نظریّات حلّاج موافق بودند، البتّه آن گروه از موافقان که هم عصر او بودند قادر به بیان صریح این موضوع نبودند؛ زیرا بیم آن می رفت که به سرنوشت حلّاج دچار شوند. از جملة این افراد شبلی بود که اعتراف می کند که هم مشرب حلّاج است، ولی خود را به دیوانگی زده و همین امر، او را از آن عقوبت که حلّاج بدان دچار شد نجات داده است.[17] جنید از دیگر افرادی است که حلّاج را به دلیل افشای اسرار الهی مورد سرزنش قرار می دهد و به این طریق، موافقت ضمنی خویش را با او نشان می دهد، هرچند آن را در لفافه ای از سرزنش می پوشاند. عارفانی که هم عصر حلّاج نبودند با صراحت بیشتری موافقت خود را با او نشان داده اند که از این گروه میتوان به عین القضات همدانی، شیخ محمود شبستری، عطّار نیشابوری، مولانا و حافظ اشاره کرد.[18]
(برگرفته شده از کتاب: شمس عارفان، نوشته سرکار خانم دکتر فاطمه محمدی عسکرآبادی)
[1] . عطاءالله تدیّن، حلّاج و راز اناالحق، ص187.
[2] . لویی ماسینیون، مصائب حلّاج، ص42.
[3] . فریدالدین عطّار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، ص 586.
[4] . طه عبد الباقی سرور، حلّاج شهید تصوّف اسلامی، ص42.
[5] . جواد نوربخش، حلّاج شهید عشق الهی، ص15.
[6] . عطاءالله تدیّن، حلّاج و راز اناالحق، ص89.
[7] . لویی ماسینیون، مصائب حلّاج، ص43.
[8] . همان، ص91.
[9] . همان، ص 101.
[10] . ر.ک: عبدالحسین زرّین کوب، جستجو در تصوّف ایران، ص137.
[11] . قاسم میرآخوری، تراژدی حلّاج در متون کهن، ص23.
[12] . لویی ماسینیون، مصائب حلّاج، صص99-100.
[13] . عبدالحسین زرّین کوب ، شعله طور، ص270.
[14] . حسین بن منصور حلاج، مجموعه آثار، ص10.
[15] . لویی ماسینیون، قوس زندگی حلّاج، ص54.
[16] . علی شریعتی، روش شناخت اسلام، ص66 و محمّد تقی جعفری، عرفان اسلامی، صص 38،39.
[17] . رضا قلی خان هدایت، ریاض العارفین، ص 8.
[18] . به عنوان نمونه عطّار در ستایش حلّاج، او را قتیل فی سبیل الله، شیر بیشۀ تحقیق و شجاع صفدر صدّیق نامبرده است (عطّار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، ص 585). شیخ محمود شبستری نیز در موافقت با حلّاج گوید:
انا الحق کشفِ اسرار است مطلق |
|
به جز حق کیست تا گوید انا الحق؟ |
(شیخ محمود شبستری، گلشن راز، ص 40-41)
همچنین ر.ک: عین القضات، عبدالله بن محمّد همدانی، تمهیدات، صص 205-206 و همچنین: جلال الدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، ج3، ص 129 و همچنین: شمس الدّین محمّد حافظ، دیوان حافظ، ص 215.