دین من عشق است و عشق آیین من

عشق باشد عادتِ دیرین من

از ازل من عاشق و شوریده ام

زآنکه زیبایی او را دیده ام

من ز عشقِ ذاتِ او پیدا شدم

هم به عشقِ قامتش شیدا شدم

 عشق، راز عالَم و مُلکِ وجود

عشق، رمزِ هستی و بود و نبود

عشق، میکائیل و جبریلِ امین

عشق، سرِّ اوّلین و آخِرین

عشق، ظاهر؛ عشق، باطن؛ عشق، هوست

عشق، یعنی جمله هستی، نقش اوست

عشق، جسم و عشق، روح و عشق، جان

عشق، یعنی ذاتِ پاکِ بیکران

عشق، چشمه؛ عشق، دریا؛ عشق، رود

عشق، آتش؛ عشق، گرما؛ عشق، دود

عشق، تفسیرِ «وجودِ مطلق» است

عشق، معنایِ معمایِ حق است

تا نپوشی جامه از بارانِ عشق

کی توانی گشت از یارانِ عشق

تا ننوشی جرعه ای از جامِ عشق

کی توانی فهم کردن نامِ عشق

تا ننوشی قطره ای از ساغرش

کی توانی کرد چون من باورش

چون به عشق آیی همه دینها نکوست

جلوه ای از عشقِ بی پایانِ اوست

موسی و عیسی و احمد با ادب

جمله در رقصند و شادی و طرب

موسوی و عیسوی و احمدی

جمله در بزمِ سماعِ سرمدی

مؤمن و کافر نمایند آشتی

هر کجا که نامِ عشق افراشتی

آفرین بر مستی و ایمانِ عشق

حبذا بر مِهر و بر احسانِ عشق

مرحبا بر خال و بر گیسوی عشق

رحمتا بر دست و بر بازوی عشق

کاش رسمِ عاشقی ایمان شود

عشق ما را منطق و برهان شود

تا ز بارِ این تعصب وارهیم

رو به سویِ عشقِ جاویدان نهیم

 

محمد خدادادی- آبان 1398

 

نوشتن دیدگاه