قسمتی از مقدمه کتاب:

براستی شمس در گوش مولوی چه زمزمه­ ای سر داد که این­گونه وجود او را دگرگون و متحوّل ساخت؟

عدّه­ ای در پاسخ این سؤال درماندند و دست به افسانه سرایی زدند و شمس را ساحر و مولوی را مجنون خواندند. عدّه ­ای دیگر، به مصداقِ «کافر همه را به کیش خود پندارد»، دست به دامان تفکّرات مالیخولیایی خویش شده و نسبت های ناروا بر ایشان بستند و گروهی از دشمنانِ دوست نما، تابِ این محبّت و عشقِ اثیری را نیاورده و با نیشتر تهمت و ناسزا و توطئه، آن دو یار الهی را از هم جدا ساختند و مولانا را در اندوه فراق شمس نشاندند. همین گروه اخیر بودند که تنها اثر به جا مانده از شمس تبریزی، یعنی «مقالات» او را برای هفتصد سال از دیده­ها پنهان کرده و گاه منکر چنین اثری شدند! براستی چرا کتاب «مقالات شمس» این همه در میان مریدان مولوی و مولویّه مورد بی مهری قرار گرفت و تنها کتابی از گنجینة خاندان مولویّه بود که از سواد به بیاض نینجامید؟ شاید این پاسخ همان سؤالی باشد که بی­جواب مانده است: آنچه شمس در گوش مولوی زمزمه کرد.

اگر چه کتاب «مقالات شمس»، تنها بخشی از سخنانی است که شمس برای مولوی بیان نموده، ولی باید دانست که مشت نمونه خروار است. در حقیقت، راز دگرگونی مولوی را باید در همین سخنانِ به ظاهر پراکنده جستجو کرد. سخنانی که در عین سادگی، همچون گوهرهایی رنگارنگ از پس آبگینة صافی، می­ درخشند؛ سخنانی که گاه، چون«یاقوت مذابند» و گاه، چون «زمرّد سوده»! گاه، سُکر آورند و گاه، خواننده را در چنان خلسه­ ای فرو می­ برند که آدمی گمان می ­کند هرگز از آن خارج نخواهد شد.

بی­ تردید، همین سخنان و صدها، بلکه هزاران کلام شبیه به این سخنان که شمس در گوش مولوی زمزمه می ­کرده، باعث آن دگرگونی ژرف روحی مولوی شده است. بنابراین، تنها با درک عمیق و صحیح این سخنان است که می ­توان غبار افسانه سازی­ ها و داستان­ پردازی­ ها را از حکایتِ پایان ناپذیر شمس و مولوی کنار زد و به حقیقتِ ماجرای ایشان پی برد.

سالها پیش، استاد فروزانفر و در روزگار ما، استاد محمّد علی موحّد در آرزوی انجام چنین کاری بودند؛ امّا بنا به دلایلی، اوّلی بیشتر به مولوی و دومی بیشتر به شمس پرداختند و پُل ارتباطی بین شمس و مولوی،که همان بررسی میزان بازتابِ سخنان شمس در آثار مولوی است، همچنان متروک مانده بود.

سالها مطالعه بر روی مقالات شمس و آشنایی با مثنوی مولوی، این امید را در دل نگارنده بارور کرده بود که شاید روزگاری بتواند این خلأ موجود را پر کند. تنها با واکاوی دقیق مقالات شمس و مقایسة آن با آرای مولوی بود که می­ شد به صورت علمی و مستند به تأثیر واقعی و حقیقی شمس بر مولوی مُهر تأیید نهاد و به افسانه سرایی­ هایی از قبیل بی­سواد بودن شمس، و یا سخنان بیهوده دیگر از این قبیل، پایان داد.

برای این کار، مقالات شمس با آن همه عظمت و ریزه ­کاریها و دشواری­های گوناگون در فهم مطالب و پراکندگی ­های عجیب در بیان مفاهیم، باید به صورت ساختارمند و منسجم در می ­آمد و این موضوع، مستلزم صرف وقت و دقّت فراوان بود. از دیگر سو، مثنوی مولوی به عنوان شاخصة آثار مولوی، همچون اقیانوسی بی ­پایان است که هرچه در آن سیر می­ کنی، نمی ­توانی پایاب و پایانی برایش متصوّر شوی.

 حقیقت آن است که مفاهیم موجود در مقالات شمس تبریزی به شکلی شگرف و نهادینه شده در مثنوی مولوی موج می­ زنند. اگر چه سخنان شمس به ساختارمندی و انسجام اشعار مثنوی نیستند، ولی اگر آن سخنان در جان مولوی نمی­ نشستند، هیچ­گاه چنین اشعار پُر مغزی از وجود مولوی تراوش نمی ­کرد. در حقیقت، سخنان شمس، حکم بذری را دارند که در وجودِ مستعدّ مولوی کاشته شده و سالها با عشق آبیاری شده­ و به صورت درختی برومند درآمده. آنگاه، در دهة پایانی عمر مولوی، این درخت به بار نشسته و میوۀ مثنوی معنوی از آن متجلّی شده است.

سخنان شمس، حکم انگورهایی را دارند که در خُمِ وجودِ مولوی، سالها انتظار کشیده ­اند، آنگاه با گشوده شدن این خم، شرابی ربّانی از وجود مولوی متبلوّر شده و میِ عشق و ایمان به جهان و جهانیان چشانیده است.

دیدگاه‌ها  

#2 مسلم عباسپور 1399-06-28 14:21
سلام خدمت استاد خدادادی. خیلی خوشحال هستم میشه اینجا براتون بنویسم. کتاب عرفان شمس رو در مطالعه گرفتم یا بهتر بگم در نوشیدن آن تشنه گشتم و می نوشم. خیلی تشکر می کنم ازتون. جای بسی افتخار ست این کتاب. در کتاب در جدال با خویشتن دکتر محبتی با کتاب بازتاب اندیشه های شمس در مثنوی هم آشنا شدم. سر از پا نشناختم. این شوق را کودکانه بیان می کنم. و پروای هیچ خجلتی نیست. عرفان و شمس و مولانا اگر انسان را به وجد نیاورند باید در خویش سراغ بگیریم چرا اینگونه نیست.؟ در حال پژوهش و خوندن از / درباره ی شمس هستم. و به امید خدا کتابی رمان گونه درباره شمس دارم که در حال اتمام ست. امیدوارم این پیام دیده شود و مجالی باشد بیشتر از محضرتان کسب دانش کنم. هر که با مقالات و مثنوی همدم شده نفسش گیرا ست و سخنش شنیدن دارد.
#1 بابک 1398-02-07 05:28
سلام. پر واضح است که مولوی آیینه ی وجود شمس است که از تبریز به قونیه تابیده است. امیدوارم بتوانم با مطالعه ی این کتاب، لااقل ته مانده ای از جام نورانی وجود مبارکشان را تجربه کنم.

نوشتن دیدگاه