بر خود نظری کردی و عاشق گشتی

معشوقِ نهانیِ حقایق گشتی

چون اوج و کمال عشق، بی خویشتنی است

از خویش گذشتی و خلایق گشتی

 

حلاج مرا دوباره بر دار زدند

اعلامیه اش را همه جا جار زدند

در مرگ «حسین» جملگی همدستند

اما همگی دست به انکار زدند

آیینه جان، پُر از غبار است هنوز

تصویر دلم تیره و تار است هنوز

در وسوسه وصال یک جام شهود

حلاج دلم در انتظار است هنوز